چشمان من پاکی زیبای چشمانت را قبول دارد
اما نمی دانم چرا جیوه های آیینه دلت خاصیت خود را از دست داده اند .......
شاید اشکال از پرده چشمان من است
که گردگیری نشده اند ........
شاید بجز تو ،چشمان و قلبان دیگری هم بودن ،که من به سمتشان روم ......
اما چرا تو ....
ندا های درونم ...هنوز هم صدایت می کنند .....
انگار آنها هم نمی دانند که تو دیگر آن نیستی
نگاهم کن .... نگاهم کن
ببین من همانم همان کسی که تو دوستش داشتی
من همانم
چرا تو آن نیستی
همان باش همانی که نشانی خانه دوست را از افق پرسید
تو همان بودی و هستی......
اما چرا نیستی......
تو آن نیستی نه نیستی
ایکاش من هم نبودم ... آری نیستم....